دانندۀ راه چاره و علاج، آنکه راه علاج دردی یا اصلاح امری را بداند، چارهشناس، برای مثال بسا چاره دانا به سختی بمرد / که بیچاره گوی سلامت ببرد (سعدی۱ - ۱۴۰)
دانندۀ راه چاره و علاج، آنکه راه علاج دردی یا اصلاح امری را بداند، چارهشناس، برای مِثال بسا چاره دانا به سختی بمرد / که بیچاره گوی سلامت ببرد (سعدی۱ - ۱۴۰)
شخصی که گوسفند و گاو و امثال آن را به چرانیدن برد. (برهان) (آنندراج). شبان و گله بان. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف گوازه دار است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوازه شود
شخصی که گوسفند و گاو و امثال آن را به چرانیدن برد. (برهان) (آنندراج). شبان و گله بان. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف گوازه دار است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوازه شود
نام حکیم منجمی بوده معاصر و شاگرد جمشید و در علم نجوم، اخترشماری و اخترشناسی مهارت داشته. با تن شناس حکیم که طبیب طبیعی بود مباحثات دارد و در رسالات فرزانگان باستان اندر است. (انجمن آرا) (آنندراج)
نام حکیم منجمی بوده معاصر و شاگرد جمشید و در علم نجوم، اخترشماری و اخترشناسی مهارت داشته. با تن شناس حکیم که طبیب طبیعی بود مباحثات دارد و در رسالات فرزانگان باستان اندر است. (انجمن آرا) (آنندراج)
از اسمای محبوب است. (آنندراج) (بهار عجم). معشوقه ای که دندانهای وی مانند ستاره باشد. (ناظم الاطباء) : دیدم بره آن نگار لب خندان را وآن ماه رخ ستاره دندان را. امیرمعزی (از آنندراج)
از اسمای محبوب است. (آنندراج) (بهار عجم). معشوقه ای که دندانهای وی مانند ستاره باشد. (ناظم الاطباء) : دیدم بره آن نگار لب خندان را وآن ماه رخ ستاره دندان را. امیرمعزی (از آنندراج)
قبه و خیمه و خرگاه برپای کردن. (آنندراج) : بر سر رستم ستاره زده بودند که او را سایه همی داشت، باد برآمد و آن سایه بان بر آن افکند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). یکی خیمۀ پرنیان ساخته ستاره زده جای پرداخته. فردوسی. دهی دید خوش دل بدو رام کرد ستاره زد آنجا و آرام کرد. اسدی. فلک فزون شود ار لشکرش ستاره زنند زمین کم آید اگر دامن خیام کشند. ابورجائی غزنوی (از آنندراج). و رجوع به ستاره شود
قبه و خیمه و خرگاه برپای کردن. (آنندراج) : بر سر رستم ستاره زده بودند که او را سایه همی داشت، باد برآمد و آن سایه بان بر آن افکند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). یکی خیمۀ پرنیان ساخته ستاره زده جای پرداخته. فردوسی. دهی دید خوش دل بدو رام کرد ستاره زد آنجا و آرام کرد. اسدی. فلک فزون شود ار لشکرش ستاره زنند زمین کم آید اگر دامن خیام کشند. ابورجائی غزنوی (از آنندراج). و رجوع به ستاره شود
دانندۀ چاره. چاره ساز. صاحب تدبیر. و رجوع به چاره ساز شود، دانندۀ علاج دردها. معالج. آنکه علاج و درمان دردها داند: تو هرچ اندرین کار دانی بگوی که تو چاره دانی و من چاره جوی. دقیقی. بسا چاره دان کاو بسختی بمرد که بیچاره گوی سلامت ببرد. سعدی (بوستان). و رجوع به چاره ساز و چاره گر شود
دانندۀ چاره. چاره ساز. صاحب تدبیر. و رجوع به چاره ساز شود، دانندۀ علاج دردها. معالج. آنکه علاج و درمان دردها داند: تو هرچ اندرین کار دانی بگوی که تو چاره دانی و من چاره جوی. دقیقی. بسا چاره دان کاو بسختی بمرد که بیچاره گوی سلامت ببرد. سعدی (بوستان). و رجوع به چاره ساز و چاره گر شود