جدول جو
جدول جو

معنی ستاره دان - جستجوی لغت در جدول جو

ستاره دان
ستاره شناس، منجم
تصویری از ستاره دان
تصویر ستاره دان
فرهنگ فارسی عمید
ستاره دان
(نَ شی دَ / دِ)
ستاره شناس. (آنندراج). رجوع به ستاره شناس و ستاره شمر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاره دان
تصویر چاره دان
دانندۀ راه چاره و علاج، آنکه راه علاج دردی یا اصلاح امری را بداند، چارهشناس، برای مثال بسا چاره دانا به سختی بمرد / که بیچاره گوی سلامت ببرد (سعدی۱ - ۱۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاره بار
تصویر ستاره بار
آنکه چیزی مانند ستاره فرو ریزد، ستاره بارنده، کنایه از اشک ریز، گریان
فرهنگ فارسی عمید
(گَ رَ / رِ)
گواربان. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 324).
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
شخصی که گوسفند و گاو و امثال آن را به چرانیدن برد. (برهان) (آنندراج). شبان و گله بان. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف گوازه دار است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوازه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ دَ / دِ)
در بیت زیر، باران ریز. که باران از آن ریزد. که قطرات باران از آن چکد:
بستان چنان شود که ندانیش زآسمان
چون ابر گشت بر رخ بستان ستاره بار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
نام حکیم منجمی بوده معاصر و شاگرد جمشید و در علم نجوم، اخترشماری و اخترشناسی مهارت داشته. با تن شناس حکیم که طبیب طبیعی بود مباحثات دارد و در رسالات فرزانگان باستان اندر است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ دَ)
از اسمای محبوب است. (آنندراج) (بهار عجم). معشوقه ای که دندانهای وی مانند ستاره باشد. (ناظم الاطباء) :
دیدم بره آن نگار لب خندان را
وآن ماه رخ ستاره دندان را.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ نُ / نِ / نَ دَ / بِ دَ)
قبه و خیمه و خرگاه برپای کردن. (آنندراج) : بر سر رستم ستاره زده بودند که او را سایه همی داشت، باد برآمد و آن سایه بان بر آن افکند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
یکی خیمۀ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته.
فردوسی.
دهی دید خوش دل بدو رام کرد
ستاره زد آنجا و آرام کرد.
اسدی.
فلک فزون شود ار لشکرش ستاره زنند
زمین کم آید اگر دامن خیام کشند.
ابورجائی غزنوی (از آنندراج).
و رجوع به ستاره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ تَ / تِ)
کنایه از اشک فشان. (آنندراج) ، گوهرزاد. گوهرریز:
چرخ مرا وقت ثنای تو گفت
تیر ملک نطق ستاره فشان.
خاقانی.
، درخشان. تابان:
چشمۀ خورشید را سراب شمارد
هر که ببیند رخ ستاره فشانش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ وَ)
دانندۀ چاره. چاره ساز. صاحب تدبیر. و رجوع به چاره ساز شود، دانندۀ علاج دردها. معالج. آنکه علاج و درمان دردها داند:
تو هرچ اندرین کار دانی بگوی
که تو چاره دانی و من چاره جوی.
دقیقی.
بسا چاره دان کاو بسختی بمرد
که بیچاره گوی سلامت ببرد.
سعدی (بوستان).
و رجوع به چاره ساز و چاره گر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستاره یاب
تصویر ستاره یاب
منجم هیوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
النّجم السّاخن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
Hotshot
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
vedette
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
звезда
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
Spitzenkraft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
зірка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
gwiazda
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
明星
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
estrela
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
fuoriclasse
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
estrella
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
ster
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
चमकदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
ستارے کی طرح
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
তারকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
ดารา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
nyota
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
yetenekli kişi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
כוכב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
대단한 사람
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
bintang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
すごい人
دیکشنری فارسی به ژاپنی